خانه
ما در یک مجتمع آپارتمانی 5 طبقه قرار دارد. و ما تازه به این جا رفتهایم
و هنوز خیلی از همسایهها را خوب نمیشناسیم. دیروز عصر وقتی از پلهها
بالا میرفتم متوجه شدم که جلوی در خانه طبقه دوم یک جفت کفش اسپرت مردانه
و یک جفت کفش خیلی قشنگ پاشنه بلند زنانه قرار دارد. در طبقه چهارم هم دو
جفت کفش بود. یک جفت کفش گیوه مردانه که معلوم بود مال یک پیرمرد است و یک
جفت کفش پیرزنانه.
دلم
برای آنها سوخت. آخر برای پیرمرد و پیرزن سخت است که این همه راه را بالا
برود، فکری به نظرم رسید. کفشهای آنها را برداشتم و به سرعت برگشتم
پائین و جای کفشها را عوض کردم.
حالا
خیلی خوب شده بود. اگر صاحبان این کفشها هم جایشان را عوض کنند همه چیز
درست میشود. احترام به پیرمردها و پیرزنها واجب است. کمی بعد وقتی برای
خریدن نان به کوچه رفتم چهار نفر را دیدم که با هم دعوا میکنند، پیرزنی
که کفشهای قشنگ پاشنه بلند پایش بود و پیرمردی که اسپرت پسرانه پوشیده
بود. همین طور یک مرد جوان که گیوه کهنهای پوشیده بود و خانم جوان و شیک
پوشی که کفشهای کوچک پیرزنانه به پایش بود، ترسیدم کتککاری بشود رفتم
جلو و گفتم:
خوب
چه میشود اگر شما جایتان را عوض کنید. برای پیرمردها سخت است که این همه
پله را بالا بروند. این را گفتم و به طرف نانوایی فرار کردم.
برگشتنی
با ترس و لرز وارد آپارتمان شدم. به در خانه طبقه دومی که رسیدم دیدم همه
چهارجفت کفش جلوی در است و از داخل خانه صدای خنده میآید. خوشحال شدم و
با خودم گفتم خوب شد اگر جوانها بالا نرفتند حداقل پیرها پائین آمدند.

نوشته شده توسط مهرزاد گورکانی در سه شنبه 87/1/20 و ساعت 1:52 عصر
نظرات دیگران()